سلام سلام !
لیزا داره صحبت میکنه ، صدا میاد ؟ اگرم بیاد فک نکنم کسی اینجا باشه ... هعی
حالا بیخیال این چیزا ، تصمیم گرفتم یه چند از سیاه چاله رو به کلمه تبدیل کنم! چون به شدت رو مخه و همیشه توی ذهنمه و لامصب مثل یه خوره افتاده به تمام افکارم و نمیزار روی کنکور لعنتی تمرکز کنم و فک میکنم با این کار یکم ازم دور میشن، بلی بنده یک کنکوری خر میباشم که حدود شصت روز دیگه کنکور داره و هیچ الفی نخودره ، به خاطر همین مثل چهار سال پیش که به بوک پیج پناه آوردم ، یازم سرگشته اینجام!
و بوک پیج عزیز با اینکه یخ زده و غبارگرفته اما هنوز هم اغوشش گرمه :_)
رع .... بریم برا مقدمه
__________________________
ای جوانه زده ز سرخی
پیچیده در تاریکی
سایه ی سپید
تو ای تنها بر فراز خانه خاک استری
رانده شده ی مجنون
ای اخرین ، نخ نقره ای در دست توست
خواهی که نابود گردند ؟
خواهی که زنده شوند ؟
خواهی که رشته عشق درهم تند؟
:خخخخ انتقام ؟ نابودی؟ کشتن ؟ عشق ؟ کامان بیب دیگه قرن 700 ایم این بچه بازیه چیه برای من نوشتین ؟ خخخخ من بازی کردن رو ترجیح میدم ...
____________________________
شخصیت اصلی یک بانو میباشد ، داستان قراره به عظما برون باشه :/
اگ فک میکنی چرت و پرته نخون داوش من ..
یپ ، لاو یااا
فیعلا بای
پ ن : هر وقت حوصله مان شد یک چپتر بیران میدهیم![]()