سلام.این داستانیه که من نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
سلام.این داستانیه که من نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد
کو چیزی نیست ک .
البته من کتابی رو به این اسم خوندم ولی خارجی بود.
هر چه در فهم تو آیدآن بود مفهوم تو ...
لینک دانلود رو بار گذاری نکردی
لطفا تاپیکهایی که گذاشتین رو تا فردا اصلاح کنین. وگرنه اسپم به حساب میان و علاوه بر حذف شدنشون، امتیاز هم ازتون کسر میشه. @سجائ.ظ@
! لطفا در انجمن پست اسپم نذارید !
«اسپم یعنی چی؟»
صفر کردن امتیازات منفی و کسب امتیاز بیشتر: امتیاز منفی
1. سرزمین موازی
سلام اسم من کسری است . این داستان زندگی منه که میخوام تعریف کنم . تا حالا فکر کردین در دنیایی زندگی کنیین که جادو به شکل عادی همه جا باشه .بهتره از اول داستان زندگیمو تعریف کنم .. من از بچگی علاقه زیادی به فیلمای هری پاتر و امثال اینا داشتم و هر وقت فرصتش میشد به کتابخانه میرفتم و سعی میکردم خودمو تو دنیای انها تصور کنم.و همه چی از اون روز شروع شد که من در کتابخانه دنبال کتابهای قدیمی میگشتم که یکهو. یه کتاب خاص منو به سمت خودش میکشوند انگار داشت با هام حرف میزد. اولش فکر کردم خیالاتی شدم ولی انگار طلسم شده بودم .دستمو بردم و کتاب رو برداشتم.جلدش خیلی قدیمی بود هر لحظه ممکن بود با تکانی پودر بشه. با احتیاط کتابو باز کردم ولی کتاب سفید بود . اولش تعجب کردم ولی بعدش کتابو بستم خواستم ببینم اسمی دارد یا نه .دیدم نوشته ی عجیبی روش بود .اگه جویای جهان دیگری هستی من را بخون تا راهنماییت کنم .اولش گفتم حتما الکی نوشته شده .تازه برگاشم سفید بود .گفتم شاید از وسطاش نوشته شده باشه .اومدم کتابو باز کنم که برگه اولش مثل تیغی تیز دستمو برید . ناگهان احساس سوزش شدیدی در انگشتم حس کردم. خواستم کتابو ببندم بزارم سر جاش .برم دستمو پانسمان کنم که دیدم یه قطره خونم افتاد روی صفحه سفید کتاب .به خودم فحشی دادم و گفتم از این بدتر نمیشه دیگه.ناگهان نوشته های قرمزی رو صفحه پدیدار شد. کتاب عجیبی بود .گفتم اینم مثل فیلما حتما غلم نامرعی استفاده شده تو کتاب ولی کتاب از من اسممو میخواست .نمیدونستم چیکار کنم اولش خواستم همونجا تو کتابخونه قدیمی که کمتر کسی داخلش رفت و امد میکرد بشینم و کتابو بخونم ولی بعدش گفتم میبرمش خونه بعد با خیال راحت از رمزش سر در میارم. رفتم پیش مسول کتابدار گفتم من این کتابو میبرم . مسعول که من رو میشناخت گفت بده برات ثبتش کنم .کتابو دادم بهش ولی هر چی نو کامپیوتر نگاه کرد هیچ چیزی راجب کتاب نبود .بعد از چند دقیقه گفت این کتابو قبلا تو قفسه ها ندیدم از کجا برش داشتی گفتم قفسه وسط تو کتابای قدیمی . مسعول که اسمش مهراد بود یه نگاه به من کرد و با لبخندی گفت . باشه فقط بزار مهر کتابخونه بزنم بهش و بعد میتونی ببری .یه کاغذ برداشت و به کاتاب چسبوندو مهرش کرد. گفت ببرش ولی زود بیارش . گفتم بمحض خوندن میارمش .از کتابخونه زدم بیرون و به سمت خونه راهی شدم .خوندن کتاب مثل خوره تو ذهنم بود دوست داستم هر چی سریعتر از رازش سر در بیارم .خونه ما در نزدیکی جنگل کنار رودخونه بود .من عاشق این خونه بودم با اینکه یه خونه ساده بود ولی بخاطر باغ و رودخونه خیلی خاص بود .در خونه رو باز کردم مادرم داشت اشپزی میکرد .سلامی کردمو رفتم تو اتاقم .من هفتمین بچه کوچیکترین بچه خانواده بودم. برادرام همشون بیرون بودن .جز من که ۱۶ سالم بود فقط یه برادرم هنوز مجرد بود بقیه سر خونه زندگی خودشون بودن.برادرم که اسمش کیارش بود رفته بود سر کار. با خوشحالی لباسامو سریع عوض کردم و رفتم رو تخت کتابو برداشتم گذاشتم رو تخت .حالا که با دقت نگاش میکردم .دور کتاب از شکلای هندسی دقیقی تشکیل میشد.تا نزدیکای وسطش .که بشکل کادری درست شده بود .صفحه اول کتابو باز کردم و خواستم دوباره با سوزن دستمو سوراخ کنم که فکری به ذهنم رسید .گفتم شاید با جوهر هم کار کنه .جوهر رو برداشتم یه قطره ریختم رو صفحه .اولش خیچ تغییری نکرد بعد یهو نوشته ای به رنگ ابی ظاهر شد ازمن اسممو میخاست و اسم مادرمو .خیلی تعجب کردم.با خودم گفتم اسم مادرمو میخوای چیکار . اسم خومو مادرمو با جوهر نوشتم. کتاب مثل موجود زنده که دارای عقل باشه.نوشتهی دیگری ظاهر شد.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خوب اینم فصل اول....
bahani, M,baran , paradise80 , الهه آب
لینک دانلود ندارم.ولی فصل فصل میزارم اینجا خودتون زحمت بکشین..ممنون
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
رفتم پیش مسول کتابدار گفتم من این کتابو میبرم . مسعول که من رو میشناخت گفت بده برات ثبتش کنم .کتابو دادم بهش ولی هر چی نو کامپیوتر نگاه کرد هیچ چیزی راجب کتاب نبود .بعد از چند دقیقه گفت این کتابو قبلا تو قفسه ها ندیدم از کجا برش داشتی گفتم قفسه وسط تو کتابای قدیمی . مسعول که اسمش مهراد بود یه نگاه به من کرد و با لبخندی گفت . باشه فقط بزار مهر کتابخونه بزنم بهش و بعد میتونی ببری .یه کاغذ برداشت و به کاتاب چسبوندو مهرش کرد. گفت ببرش ولی زود بیارش . گفتم بمحض خوندن میارمش .از کتابخونه زدم بیرون و به سمت خونه راهی شدم .خوندن کتاب مثل خوره تو ذهنم بود دوست داستم هر چی سریعتر از رازش سر در بیارم .خونه ما در نزدیکی جنگل کنار رودخونه بود .من عاشق این خونه بودم با اینکه یه خونه ساده بود ولی بخاطر باغ و رودخونه خیلی خاص بود .در خونه رو باز کردم مادرم داشت اشپزی میکرد .سلامی کردمو رفتم تو اتاقم .من هفتمین بچه کوچیکترین بچه خانواده بودم. برادرام همشون بیرون بودن .جز من که ۱۶ سالم بود فقط یه برادرم هنوز مجرد بود بقیه سر خونه زندگی خودشون بودن.برادرم که اسمش کیارش بود رفته بود سر کار. با خوشحالی لباسامو سریع عوض کردم و رفتم رو تخت کتابو برداشتم گذاشتم رو تخت .حالا که با دقت نگاش میکردم .دور کتاب از شکلای هندسی دقیقی تشکیل میشد.تا نزدیکای وسطش .که بشکل کادری درست شده بود .صفحه اول کتابو باز کردم و خواستم دوباره با سوزن دستمو سوراخ کنم که فکری به ذهنم رسید .گفتم شاید با جوهر هم کار کنه .جوهر رو برداشتم یه قطره ریختم رو صفحه .اولش خیچ تغییری نکرد بعد یهو نوشته ای به رنگ ابی ظاهر شد ازمن اسممو میخاست و اسم مادرمو .خیلی تعجب کردم.با خودم گفتم اسم مادرمو میخوای چیکار . اسم خومو مادرمو با جوهر نوشتم. کتاب مثل موجود زنده که دارای عقل باشه.نوشتهی دیگری ظاهر شد. که وقتی خوندم بسیار تعجب کردم .یه نقشه بزرگ کل دوصفحه رو پوشانده بود .نقشه شبیه یه جزیره کوچیک بود .با دقت نگاش کردم گفتم شاید نقشه گنج باشه . رفتم از تو وسایلم کره زمینو اوردم . و نقشه کل جهانو اوردم. اول نقشه کتابو نگاه کردم .بهد کره زمینو ولی چنین جزیره ای اصلا توش نبود . بعد به سمت نقشه بزرگ که لول بود رفتم بازش کردم با دقت زیرو روش کردم .بازم هیچی پیدا نکردم.کلافه شده بودم.با دقت بیشتری نقشه کتابو باز کردم . . بعد چند دقیقه به چیزی پی بردم که اول متوجه نشده بودم نقشه برعکس بود .کتابو بر عکس کردم ناگهان شبیه یه غار شد انگار دور و بر غار رودخونه بود .من قبلا نزدیکیای خونمون چند غار کوچیک پیدا کردم. ولی این فرق میکرد بزرگ بود .و قدیمی. با خودم گفتم باید پیداش کنم. ولی مدرسه رو چیکار میکردم.باید نقشه میچیدم .منتظر تابستان بودم.خوشبختانه یه ماه مونده بود . که اونم مثل برق و باد گذشت .... وسایلمو جمع کردم کولمو برداشتم به مادرم گفتم تابستون با بچه خا میریم بیرون دلواپس نباس. اونم گفت خوشبگذره. منم با خوشحالی راهی ماجراجوییم شدم. تو کشور من غارای زیادی بود ولی مثل تو نقشه که کنار جنگل و اب باشه معلوم بود باید سمت شمال میرفتم. بعد چند ساعت راه با ماشین بالاخره رسیدم شمال. رفتم از کتابخونه نقشه ی قدیمی که غارا رو نشون میده پیدا کنم.خوشبختانه دو سه تا نقشه قدیمی پیدا کردم. ولی فقط یکیش شبیه نقشه کتاب بود .با موبایلم ازش عکس گرفتم .و راهی غار شدم در راه به دوستم که پسر خالمم بود زنگ زدم جریانو براش گفتم اونم سریع .قبول کرد قرار شد شب برم خونشون و فردا راهی اون غار بشیم. در یکی از اتاقای خونه ی پسر خالم نشسته بودم. رو تخت خواستم ببینم بعد نقشه چیه ولی هر چی جوهر ریختم رو صفحه هیچی نشون نداد .گفتم شاید باید اول اینجا رو پیدا کنم بعد.تو فکر بودم که پسر خالم که اسمش فرید بود امد داخل .گفت هنوز نخوابیدی .گفتم نه .هنوز چیزی راجب کتاب بهش نگفته بودم فقط راجب نقشه میدونست.کتابو که دید تعجب کرد .اونم مثل من عاشق چیزای فانتزی و تخیلی بود. فرید گفت پس همش زیر سر این کتابه.دستی به روی کتاب کشید. و کتابو باز کرد ولی فقط همون نقشه معلوم بود .اولش نعجب کرد گفت .یعنی کتاب به این بزرگی که دست کم ۴۰۰ صفحه داره فقط همین نقشه توشه.بهش نگفتم که با جوهر نوشته هاش معلوم میشه .اونم سوالی نکرد.گفت اگه چیزی پیدا کردیم که خوشبحالمون.ولی اگه چیزیم نبود به تفریحش می ارزه.یهو هردو خندیدیم. صبح روز بعد راهی جنگل شدیم تا به غار برسیم.نزدیک ۳ ساعت پیاده روی داخل کوه و جنگل بالاخره نزدیک غار بودیم .کتابو باز کردم غارا رو با نقشه مقایرت دادم .تقریبا یجور بود.رو به فرید گفتم اماده ای گفت اره.با هم رفتیم داخل غار کلاه ی که روش چراغ قوه بود رو رو سرش گذاشت با لحنی متفاوت گفت .یعنی میتونه گنج باشه .گفتم نمیدونم .ولی میفهمیم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خب اینم فصل دوم......
bahani, M,baran , paradise80 , الهه آب
لینک بزاری راحت تریم
اما این کتاب شماست و شما دست بالا رو دارین
غلط گیری و پاراگراف بندی کنی بهتره
سلام..لینک ندارم شرمنده
سلام داستان خیلی جالبی هست . امید وارم ادامه بدید !![]()
"سرنوشت یک موضوع اتفاقی نیست،بلکه یک چیزه انتخابیه.چیزی نیست که در انتظارش بشینی،باید بدستش بیاری"